نون اول نادانی است که تاکید بیشتری بر آن خواهیم داشت.
نون دوم ناتوانی
نون سوم نیازمندی و
نون چهارم نگرانی است.
پیش از آنکه به این چهار نون بپردازم بعضی ویژگی ها و تفاوت های اساسی دنیای حاضر و دنیای گذشته را بررسی کرده و بعضی واژه ها را در این پست معنی می کنم.
در این نوشته وقتی کلمه "گذشته" یا کلمه "تاریخ" بکار می رود منظور کل دوره حیات بشر از ابتدا تا 200 سال قبل را اشاره دارد یا اگر گفته شود "دنیای امروز" یا "دنیای جدید" منظور ما همین حدود 200 سال اخیر خواهد بود. کلمه "علم" یا "دنیای علم" بر همین علوم تجربی و کاربردی جدید در زمینه های صنعت ، تکنولوژی ، علوم پایه ، علوم مربوط به طبیعت ، نجوم ، جامعه شناسی ، روانشناسی ، پزشکی و این قبیل گرایش ها دلالت خواهد داشت. و ما به سایر تقسیم بندی های علم که در حوزه های دیگر مطرح و در جای خود محترم هستند کاری نداریم نظیرعلوم دینی، علم الهی و نظایر آن، حتی با فلسفه که گفته می شود علم فرزند خلف آن است کاری نخواهیم داشت زیرا فلسفه یک مقوله ذهنی و عقلی محض است ولی علمی که ما از آن صحبت خواهیم کرد علم کاربردی است که خود از طرفی مولد تکنولوژی است و از سوی دیگر مصرف کننده بعضی تکنولوژی های دیگر در جهت توسعه و قوام خود است ما به این نوع ازعلم توجه خواهیم داشت.
مهم ترین تفاوت دنیای جدید و دنیای قدیم همین علم و تکنولوژی است که بشر امروز از آن بهره مند ولی گذشتگان از آن بی بهره بوده اند. حقیقتا باید اعتراف کرد علم جدید بشر توانسته قوانین حاکم بر طبیعت جاندار و بدون جان را بهتر و دقیق تر از مردمان گذشته کشف، ارزیابی ، مورد استفاده، یا در مواردی آن را اصلاح و تغییر دهد.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که متخصصان مغز و روان پزشکان قادرند به من بگویند فلان خاطره در کجای مغزم ثبت شده است و با ابزارهای که در اختیار دارند آن خاطره بد را همانند یک فایل کامپیوتری ویروسی از مغز من پاک کنند.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که دانشمندان نجوم در سال 2006 اعلام کردند توانسته اند لحظه آغاز خلقت کائنات را محاسبه کرده و قادرند تصاویری از آن لحظه یعنی 7/12 میلیارد سال پیش تا اکنون را با دقت 10 به توان 40- ثانیه تهیه و در اختیار ما قرار دهند.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که من برق تولید می کنم، تو تلسکوپ خودت را با این برق راه اندازی کرده و از اعماق کهکشان ها تصویر تهیه می کنی، دیگری ابر کامپیوتری می سازد تا تصاویر تلسکوپ تو را با سرعت و دقت بالا پردازش کند و همه این مجموعه، دست به دست هم می دهند تا نتایجی که شاهد آنیم تولید شود.
آیا می دانید موضوع عقل که بسیار پیچیده و غامض می نماید و در طول تاریخ بشر روی آن بحث های فلسفی بسیار رفته است اکنون این موضوع از حوزه فلسفه خارج شده و به حوزه علم کشانیده شده است؟
آیا می دانید در تعاریف جدید از عقل که با تعاریف گذشته کاملا متفاوت است علم ادعا می کند 99% مردمان گذشته بی عقل بوده اند و زندگی خود را با قابلیت های دیگری مثل هوش، احساس و تخیل اداره می کرده اند؟ به همین ترتیب تغییر نگرش هایی در موضوعات عشق، هدف زندگی، ازدواج، انسانیت، برابری، آزادی، و حتی خدا بوجود آمده است. که همه اینها را مدیون علوم و تکنولوژی عصر جدید هستیم. می دانم این صحبت ها به مزاق بسیاری از ما خوش نمی آید و گاهی این نظرات را مسبب بی اعتقادی و آشفتگی در باورهای دینی و مذهبی خود می دانیم و برعکس علوم جدید و نتایج آن را هدف طعن و سرزنش و مایه غرور و فرو مایگی بشر می شماریم و تصور می کنیم بشر امروز پا درجای پای خدا گذاشته و بقولی خدا را بنده نیست، در حالی که اصلا چنین نیست شاید پاره ای از نتایج علمی مغایر پاره ای از باورهای دینی قرار گیرد ولی مغایر خدا باوری نیست. چرایی این مغایرت برمی گردد به اینکه ما در باورهای خود پیشآپیش بعد زمان و مکان را حذف کرده ایم.
اما در گذشته به هر دلیلی که فعلا مهم نیست این نوع از علم و تکنولوژی وجود نداشته و در نتیجه انسان گذشته تسلیم محض قوانین ناشناخته حاکم بر طبیعت بوده است. قوی ترین نیروی طبیعت یعنی همان میل جنسی باعث بقای موجودات زنده در کره زمین و از طرفی حوادثی مثل بیماری ، سیل ، خشکسالی و زلزله به نحو وحشیانه ای جان هزاران موجود زنده از جمله انسان را نابود می کرد. طبیعت در چشم مردم امروز بسیار زیبا و جذاب و منحصر بفرد می نماید. ولی همین طبیعت در چشم گذشتگان بسیار خشن و مرگبار به نظر می آمد. مردم در گذشته زندگی نکرده و بلکه فقط زنده بوده اند. در گذشته شیوه زندگی بسیار یکنواخت و تغییرات در 10000 سال معادل 10 سال دنیای امروز بوده و انسان ها با علم محدود که شامل محفوظات و تجربیات گذشتگان آنها بود به حیات خود ادامه می دادند گذشته مثل حال بود و آینده مثل گذشته، در گذشته انسان ها بسیار بهم شبیه بوده اند و از نظر روانشناسان فاقد پوست روانی بودند و به سه دلیل مرگ را به خود نزدیک احساس می کردند:
1- جنگ: در درجه اول بدست آوردن غنائم و غذا و در درجه دوم اختلافات عقیده و سیاست های دولت مرکزی انگیزه جنگ های متکثر گذشتگان بوده است.
2- بیماری : نداشتن علم و دانش لازم برای کنترل بیماری های واگیر دلیل دیگر مرگ و میرها بوده.
3- قحطی زدگی : این رویداد نیز موجب مرگ دسته جمعی مردم می گشت.
جالب است بدانید طبق آمارها جمعیت اروپا طی 700 سال یعنی از سال 1000 تا 1700 میلادی 2 برابر شده است در حالی که هر خانواده اروپایی بطور متوسط تعداد 10 تا 12 فرزند داشته اند در نتیجه احتمالا از این تعداد فرزند باید حدود 7 یا 8 فرزند از بین می رفتند تا این رشد از جمعیت طی این سالها ایجاد شود. تعدادی از این فرزندان در زمان تولد و کودکی و تعدادی در بزرگسالی بر اثر جنگ و بیماری می مردند. شما تصور کنید پدرومادری را که شاهد مرگ 8 فرزند خود باشد چه حس و حالی خواهد داشت، بدون شک باید گفت مردمان گذشته در بدترین شرایط ممکن زنده بوده اند با چشمانی پر از ترس و وحشت.
منظور از نادانی همین بی علمی و کم دانی گذشتگان است، آنها واقعا تقصیری نداشتند اگر آنها در زمان حاضر متولد می شدند ای بسا بهتر از ما زندگی می کردند. تا اینجا مشخص شد بشر در گذشته نادان و بی عقل بوده است می دانم این جمله گستاخانه و بی رحمانه است ولی علم جدید این را به ما می گوید.
شواهدی برای من و شما وجود دارد که این ادعا را تایید می کند (زیرا متخصصان این شاخه از علم در بی عقلی گذشتگان هیچ شکی ندارند) ماجرا از این قرار است که بر حسب تصادف و نه از روی قرض کودکی در جزیره ای دورافتاده براثر حوادثی گرفتار شده و پس ازحدود 20 سال آن فرد نجات می یابد. در بررسی هایی که شده این آدم به ظاهر بزرگ به اندازه یک کودک 8 ساله امروزی درک و شعور نداشته است.چرا؟ به این دلیل که عقل زمانی در انسان رشد می کند که انسان در تعامل با افراد جامعه توسعه یافته و در ارتباط با محیط آموزشی و در ارتباط با رسانه ها و کتاب و در مواجهه با تمامی رویدادهای پویای محیط اطراف خود قرار گیرد. عقل نه ارثی است نه ژنتیکی و تا کنون هیچ روشی جز ارتباط و تعامل برای رسیدن انسان به عقل سلیم کشف نشده است وگر نه همه ما دوست داریم با یک سُرنگ کل مطالب لازم برای مدرک فوق لیسانس رشته مثلا فیزیک در عرض پنج ثانیه به ما تزریق می شد. عقل در انسان از سن 6 یا 7 سالگی شروع به رشد می کند و اگر تمام شرایط لازم فراهم باشد انسان در سن 21 تا 22 سالگی به نوع کامل خود یعنی یک انسان عاقل و بالغ بدل خواهد شد ولی اگر مشکلاتی در بین باشد او در همان مرحله ازعقل دوران رشد خود تثبیت خواهد شد. به همین دلیل متخصاصان می گویند عقل اکثر مردمان گذشته در سن 8 سالگی تثبیت شده زیرا مکانیزم و امکانات لازم برای رشد عقلانی فراهم نبوده. فراموش نکنید هوش امتیاز دیگری است که به انسان گذشته کمک زیادی در جهت ادامه حیات کرده است و هوش سیستمی در مغز انسان است که بطور طبیعی در زمان تولد با انسان متولد می شود و مقدار آن در طول دوران حیات هر فرد تغییر نمی کند.
در گذشته علمی وجود نداشته و مباحث مطرح شده از طرف دانشمندان و فیلسوفان گذشته بیشتر در زمینه ریاضیات ، منطق ، فلسفه و اخلاق بوده اند. حتی صنعتی وجود نداشت که این مطالب در نوع خود ارزنده منتشر ودر اختیار همگان قرار گیرد. ثانیا این مطالب بسیار تجریدی و غیر کاربردی بودند و نمی توانسته بطور مستقیم تاثیر زیادی بر زندگی بشر آن روزگار داشته باشد. البته همه این تلاش ها بعدها موجب تولد علم و پس از آن تکنولوژی شد.
مدرسه و دانشگاه بشکل امروزی در گذشته وجود نداشت نه به لحاظ کیفیت و نه از نظر تعداد، و در دفتر زندگی دانشمندان و حکیمان گذشته سفرهای پر خطر بسیار ثبت شده است و در مکتب خانه ها شاید ملایی که محفوظاتش کمی بیشتر از متوسط مردم بود تدریس می کرد ولی احتمالا آن ملا هم به جهت حفظ جایگاه و پایگاه خود همه محفوظات محدودش را دراختیار افراد جامعه قرار نمی داد.
و اما نون دوم یعنی ناتوانی که از نادانی بر می خیزد. مسلم است اگر کسی نادان باشد حتما ناتوان هم خواهد بود. توانایی امکانی است که به وسیله آن می توانیم مشکلات و نیازمندی های خود را برطرف کنیم من در کنار بستر عزیزی ایستاده ام و کاری نه از دست من و نه هیچ کس دیگر ساخته نیست در نتیجه ناچارم منتظر مرگ او بایستم. نکته بعدی این است که دانایی لزوما باعث توانایی نمی شود افراد بسیاری در جامعه امروز هستند که می دانند ولی نمی توانند یا نمی خواهند قدمی در آن جهت بردارند فرضا من می دانم اضافه وزن دارم و پزشک به من هشدار لازم را داده است، ولی کاری در جهت آن انجام نمی دهم این افراد دانایان ناتوان شمرده می شوند. به همین دلیل شعر "توانا بود هرکه دانا بود" فاقد اعتبار علمی است، دانایی تحت شرایطی می تواند باعث توانایی شود ولی نادانی حتما باعت ناتوانی می شود. پس اینکه مردمان گذشته ناتوان بوده اند در آن شکی نخواهد بود.
نون سوم نیازمندی است، کودک آدمی از بدو تولد تا پایان مرحله رشد جسمی و ذهنی، موجودی نیازمند است درصورتی که مسئولیت پدری و مادری بدرستی انجام شود و نیازهای کودک به موقع و به جا مرتفع گردد. در سن 18 سالگی باید بتواند با جذب در یک شغل نیازهای مادی خود را تا حد ممکن مرتفع سازد در غیر اینصورت پس از ادامه تحصیل این اتفاق باید بیفتد. استقلال مادی ، روانی ، عاطفی و فکری باید برای هرفرد عاقل و بالغ بوجود آید درغیر اینصورت فرد در مرحله وابستگی تثبیت می شود، مثلا نمی تواند دوری مادرش را تحمل کند (نیازمند مادر- نوع روانی) یا فرد به فرزندانش وابسته می شود (نیازمند فرزند- نوع روانی) و یا به پدر بدلیل نیاز مادی وابسته می ماند(نیازمند پدر- نوع مادی) اینها همه اشکال دارند، استقلال یعنی هرفرد چه زن و چه مرد قرار است روی پای خود بایستد نه روی پای دیگری و یا چسبیده به دیگری! از طرفی فردی را می توان توانا دانست که حداقل توان جهت برطرف کردن نیازهای اولیه اش را داشته باشد. انسان ها در گذشته نیازمند بودند و بدلیل این نیاز و ناتوانی دست به هر کاری می زدند. به خاطر یک لقمه نان حاضر بودند کلفتی و نوکری هر کسی را بکنند کاسه لیسی و پاچه خواری بسیار رایج بود اگر کسی توان مالی خوبی داشت آدم های بسیاری حاضر بودند غلامی یا کنیزی او را کنند. بندگی و بردگی رواج داشت. دختران خود را در ازای دریافت وجهی به ازدواج هر طحفه ای وادار می کردند با این کار یک نان خور از خانواده کم می شد. اصولا زن موجودی وابسته به مرد بود و زنان از روی نیازمندی به مرد(همان لقمه نان) هر گونه سرزنش، بی حرمتی و تحقیر شوهران خود را تحمل می کردند که مبادا توسط مرد تنبیه بدنی یا طلاق داده شوند.
و بالاخره نون آخر نگرانی است متخصصین روانشناس به ما می گویند وقتی فردی نیازش برطرف نشود نگران خواهد شد. نگرانی برعکس آرامش درونی است و گذشتگان همیشه در نگرانی زندگی می کرده اند شخص نگران نمی تواند به آرامش و آسایش فکر کند، شخص نگران حتی نمی تواند درست فکر کند و اگر این نگرانی در فرد مزمن شود کم کم اضطراب، ترس، وحشت جای آن را می گیرد که در نتیجه زندگی فرد کاملا مختل خواهد شد.
از زاویه دیگر این چهار نون نحس بگونه ای زنجیر وار یکدیگر را تولید یا تقویت می کنند، که ریشه همه همان نادانی است در نتیجه می توان گفت انسان درگذشته متاسفانه موجودِ نادان ِ ناتوان ِ نیازمندِ نگران بوده است.
حقیقتا زندگی بشر امروزه دچار تحولات زیادی شده و صنعت حداقل دو بار زندگی بشر را متحول کرده است. اولی حدود 250 سال قبل توسط گوتمبرگ اتفاق افتاد که صنعت چاپ را به بشر هدیه کرد و دومی اینترنت است که حدود 20 سال از تولد آن می گذرد. امروزه به دانایی رسیدن کار سختی نیست مشکل مردم امروز دانستن نیست، خواستن است و روانشناسان متفق القول اظهار کرده اند اگر روی فردی 1000ها ساعت کار تخصصی مشاوره ای صورت گیرد معلوم نیست در فرد تغییری ایجاد شود!! و با توجه به علم روز به نظر می رسد هیچ کسی یا هیچ قدرتی درجهان وجود ندارد که بتوان اخلاق یا رفتار کسی را تغییر دهد مگر آنکه خود او از درون چنین تغییری را خواستار باشد.
امروزه چهار "ب" جایگزین آن چهار "ن" شده است:
ب اول بهزیستی : بوجود آمدن نهاد بهداشت و درمان، نهاد آموزش و پرورش، نهاد ورزش و سرگرمی از جمله تغییرات عمده جهان کنونی است که زندگی کردن توام با لذت را برای ما فراهم ساخته است.
ب دوم برابری : انسان ها هرچند از نظر نژاد، جنسیت، سن، مذهب و ملیت متفاوتند اما دارای حقوقی معین، مشخص و برابر هستند.
ب سوم برادری: من و تو اگرچه از نظر فکری، احساسات و باورها متفاوتیم ولی در عین حال من و تو می توانیم از بودن درکنارهم لذت ببریم.
ب چهارم بردباری: این خصوصیت رفتاری و اخلاقی در اغلب جوامع امروز جهان نهادینه شده و باید آن را به فرزندان خود آموزش دهیم این رفتار بدلیل تنوع و تکثر ادیان، مذاهب و باورها در بین مردم دنیا توصیه شده است یعنی اگرچه بعضی باورهای تو در تضاد باورها و عقاید من قرار دارد ولی امید دارم مشکل خاصی بروز نخواهد کرد و عقاید تو از نظر من محترم و به آنها هرگز،هرگز اهانت نخواهم کرد و در مقابل آنها از خود بردباری نشان خواهم داد. نا گفته نماند در گذشته بدلیل همین تفاوت ها و نادانی که داشته اند هم دیگر را نصف می کرده اند.
نون دوم ناتوانی
نون سوم نیازمندی و
نون چهارم نگرانی است.
پیش از آنکه به این چهار نون بپردازم بعضی ویژگی ها و تفاوت های اساسی دنیای حاضر و دنیای گذشته را بررسی کرده و بعضی واژه ها را در این پست معنی می کنم.
در این نوشته وقتی کلمه "گذشته" یا کلمه "تاریخ" بکار می رود منظور کل دوره حیات بشر از ابتدا تا 200 سال قبل را اشاره دارد یا اگر گفته شود "دنیای امروز" یا "دنیای جدید" منظور ما همین حدود 200 سال اخیر خواهد بود. کلمه "علم" یا "دنیای علم" بر همین علوم تجربی و کاربردی جدید در زمینه های صنعت ، تکنولوژی ، علوم پایه ، علوم مربوط به طبیعت ، نجوم ، جامعه شناسی ، روانشناسی ، پزشکی و این قبیل گرایش ها دلالت خواهد داشت. و ما به سایر تقسیم بندی های علم که در حوزه های دیگر مطرح و در جای خود محترم هستند کاری نداریم نظیرعلوم دینی، علم الهی و نظایر آن، حتی با فلسفه که گفته می شود علم فرزند خلف آن است کاری نخواهیم داشت زیرا فلسفه یک مقوله ذهنی و عقلی محض است ولی علمی که ما از آن صحبت خواهیم کرد علم کاربردی است که خود از طرفی مولد تکنولوژی است و از سوی دیگر مصرف کننده بعضی تکنولوژی های دیگر در جهت توسعه و قوام خود است ما به این نوع ازعلم توجه خواهیم داشت.
مهم ترین تفاوت دنیای جدید و دنیای قدیم همین علم و تکنولوژی است که بشر امروز از آن بهره مند ولی گذشتگان از آن بی بهره بوده اند. حقیقتا باید اعتراف کرد علم جدید بشر توانسته قوانین حاکم بر طبیعت جاندار و بدون جان را بهتر و دقیق تر از مردمان گذشته کشف، ارزیابی ، مورد استفاده، یا در مواردی آن را اصلاح و تغییر دهد.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که متخصصان مغز و روان پزشکان قادرند به من بگویند فلان خاطره در کجای مغزم ثبت شده است و با ابزارهای که در اختیار دارند آن خاطره بد را همانند یک فایل کامپیوتری ویروسی از مغز من پاک کنند.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که دانشمندان نجوم در سال 2006 اعلام کردند توانسته اند لحظه آغاز خلقت کائنات را محاسبه کرده و قادرند تصاویری از آن لحظه یعنی 7/12 میلیارد سال پیش تا اکنون را با دقت 10 به توان 40- ثانیه تهیه و در اختیار ما قرار دهند.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که من برق تولید می کنم، تو تلسکوپ خودت را با این برق راه اندازی کرده و از اعماق کهکشان ها تصویر تهیه می کنی، دیگری ابر کامپیوتری می سازد تا تصاویر تلسکوپ تو را با سرعت و دقت بالا پردازش کند و همه این مجموعه، دست به دست هم می دهند تا نتایجی که شاهد آنیم تولید شود.
آیا می دانید موضوع عقل که بسیار پیچیده و غامض می نماید و در طول تاریخ بشر روی آن بحث های فلسفی بسیار رفته است اکنون این موضوع از حوزه فلسفه خارج شده و به حوزه علم کشانیده شده است؟
آیا می دانید در تعاریف جدید از عقل که با تعاریف گذشته کاملا متفاوت است علم ادعا می کند 99% مردمان گذشته بی عقل بوده اند و زندگی خود را با قابلیت های دیگری مثل هوش، احساس و تخیل اداره می کرده اند؟ به همین ترتیب تغییر نگرش هایی در موضوعات عشق، هدف زندگی، ازدواج، انسانیت، برابری، آزادی، و حتی خدا بوجود آمده است. که همه اینها را مدیون علوم و تکنولوژی عصر جدید هستیم. می دانم این صحبت ها به مزاق بسیاری از ما خوش نمی آید و گاهی این نظرات را مسبب بی اعتقادی و آشفتگی در باورهای دینی و مذهبی خود می دانیم و برعکس علوم جدید و نتایج آن را هدف طعن و سرزنش و مایه غرور و فرو مایگی بشر می شماریم و تصور می کنیم بشر امروز پا درجای پای خدا گذاشته و بقولی خدا را بنده نیست، در حالی که اصلا چنین نیست شاید پاره ای از نتایج علمی مغایر پاره ای از باورهای دینی قرار گیرد ولی مغایر خدا باوری نیست. چرایی این مغایرت برمی گردد به اینکه ما در باورهای خود پیشآپیش بعد زمان و مکان را حذف کرده ایم.
اما در گذشته به هر دلیلی که فعلا مهم نیست این نوع از علم و تکنولوژی وجود نداشته و در نتیجه انسان گذشته تسلیم محض قوانین ناشناخته حاکم بر طبیعت بوده است. قوی ترین نیروی طبیعت یعنی همان میل جنسی باعث بقای موجودات زنده در کره زمین و از طرفی حوادثی مثل بیماری ، سیل ، خشکسالی و زلزله به نحو وحشیانه ای جان هزاران موجود زنده از جمله انسان را نابود می کرد. طبیعت در چشم مردم امروز بسیار زیبا و جذاب و منحصر بفرد می نماید. ولی همین طبیعت در چشم گذشتگان بسیار خشن و مرگبار به نظر می آمد. مردم در گذشته زندگی نکرده و بلکه فقط زنده بوده اند. در گذشته شیوه زندگی بسیار یکنواخت و تغییرات در 10000 سال معادل 10 سال دنیای امروز بوده و انسان ها با علم محدود که شامل محفوظات و تجربیات گذشتگان آنها بود به حیات خود ادامه می دادند گذشته مثل حال بود و آینده مثل گذشته، در گذشته انسان ها بسیار بهم شبیه بوده اند و از نظر روانشناسان فاقد پوست روانی بودند و به سه دلیل مرگ را به خود نزدیک احساس می کردند:
1- جنگ: در درجه اول بدست آوردن غنائم و غذا و در درجه دوم اختلافات عقیده و سیاست های دولت مرکزی انگیزه جنگ های متکثر گذشتگان بوده است.
2- بیماری : نداشتن علم و دانش لازم برای کنترل بیماری های واگیر دلیل دیگر مرگ و میرها بوده.
3- قحطی زدگی : این رویداد نیز موجب مرگ دسته جمعی مردم می گشت.
جالب است بدانید طبق آمارها جمعیت اروپا طی 700 سال یعنی از سال 1000 تا 1700 میلادی 2 برابر شده است در حالی که هر خانواده اروپایی بطور متوسط تعداد 10 تا 12 فرزند داشته اند در نتیجه احتمالا از این تعداد فرزند باید حدود 7 یا 8 فرزند از بین می رفتند تا این رشد از جمعیت طی این سالها ایجاد شود. تعدادی از این فرزندان در زمان تولد و کودکی و تعدادی در بزرگسالی بر اثر جنگ و بیماری می مردند. شما تصور کنید پدرومادری را که شاهد مرگ 8 فرزند خود باشد چه حس و حالی خواهد داشت، بدون شک باید گفت مردمان گذشته در بدترین شرایط ممکن زنده بوده اند با چشمانی پر از ترس و وحشت.
منظور از نادانی همین بی علمی و کم دانی گذشتگان است، آنها واقعا تقصیری نداشتند اگر آنها در زمان حاضر متولد می شدند ای بسا بهتر از ما زندگی می کردند. تا اینجا مشخص شد بشر در گذشته نادان و بی عقل بوده است می دانم این جمله گستاخانه و بی رحمانه است ولی علم جدید این را به ما می گوید.
شواهدی برای من و شما وجود دارد که این ادعا را تایید می کند (زیرا متخصصان این شاخه از علم در بی عقلی گذشتگان هیچ شکی ندارند) ماجرا از این قرار است که بر حسب تصادف و نه از روی قرض کودکی در جزیره ای دورافتاده براثر حوادثی گرفتار شده و پس ازحدود 20 سال آن فرد نجات می یابد. در بررسی هایی که شده این آدم به ظاهر بزرگ به اندازه یک کودک 8 ساله امروزی درک و شعور نداشته است.چرا؟ به این دلیل که عقل زمانی در انسان رشد می کند که انسان در تعامل با افراد جامعه توسعه یافته و در ارتباط با محیط آموزشی و در ارتباط با رسانه ها و کتاب و در مواجهه با تمامی رویدادهای پویای محیط اطراف خود قرار گیرد. عقل نه ارثی است نه ژنتیکی و تا کنون هیچ روشی جز ارتباط و تعامل برای رسیدن انسان به عقل سلیم کشف نشده است وگر نه همه ما دوست داریم با یک سُرنگ کل مطالب لازم برای مدرک فوق لیسانس رشته مثلا فیزیک در عرض پنج ثانیه به ما تزریق می شد. عقل در انسان از سن 6 یا 7 سالگی شروع به رشد می کند و اگر تمام شرایط لازم فراهم باشد انسان در سن 21 تا 22 سالگی به نوع کامل خود یعنی یک انسان عاقل و بالغ بدل خواهد شد ولی اگر مشکلاتی در بین باشد او در همان مرحله ازعقل دوران رشد خود تثبیت خواهد شد. به همین دلیل متخصاصان می گویند عقل اکثر مردمان گذشته در سن 8 سالگی تثبیت شده زیرا مکانیزم و امکانات لازم برای رشد عقلانی فراهم نبوده. فراموش نکنید هوش امتیاز دیگری است که به انسان گذشته کمک زیادی در جهت ادامه حیات کرده است و هوش سیستمی در مغز انسان است که بطور طبیعی در زمان تولد با انسان متولد می شود و مقدار آن در طول دوران حیات هر فرد تغییر نمی کند.
در گذشته علمی وجود نداشته و مباحث مطرح شده از طرف دانشمندان و فیلسوفان گذشته بیشتر در زمینه ریاضیات ، منطق ، فلسفه و اخلاق بوده اند. حتی صنعتی وجود نداشت که این مطالب در نوع خود ارزنده منتشر ودر اختیار همگان قرار گیرد. ثانیا این مطالب بسیار تجریدی و غیر کاربردی بودند و نمی توانسته بطور مستقیم تاثیر زیادی بر زندگی بشر آن روزگار داشته باشد. البته همه این تلاش ها بعدها موجب تولد علم و پس از آن تکنولوژی شد.
مدرسه و دانشگاه بشکل امروزی در گذشته وجود نداشت نه به لحاظ کیفیت و نه از نظر تعداد، و در دفتر زندگی دانشمندان و حکیمان گذشته سفرهای پر خطر بسیار ثبت شده است و در مکتب خانه ها شاید ملایی که محفوظاتش کمی بیشتر از متوسط مردم بود تدریس می کرد ولی احتمالا آن ملا هم به جهت حفظ جایگاه و پایگاه خود همه محفوظات محدودش را دراختیار افراد جامعه قرار نمی داد.
و اما نون دوم یعنی ناتوانی که از نادانی بر می خیزد. مسلم است اگر کسی نادان باشد حتما ناتوان هم خواهد بود. توانایی امکانی است که به وسیله آن می توانیم مشکلات و نیازمندی های خود را برطرف کنیم من در کنار بستر عزیزی ایستاده ام و کاری نه از دست من و نه هیچ کس دیگر ساخته نیست در نتیجه ناچارم منتظر مرگ او بایستم. نکته بعدی این است که دانایی لزوما باعث توانایی نمی شود افراد بسیاری در جامعه امروز هستند که می دانند ولی نمی توانند یا نمی خواهند قدمی در آن جهت بردارند فرضا من می دانم اضافه وزن دارم و پزشک به من هشدار لازم را داده است، ولی کاری در جهت آن انجام نمی دهم این افراد دانایان ناتوان شمرده می شوند. به همین دلیل شعر "توانا بود هرکه دانا بود" فاقد اعتبار علمی است، دانایی تحت شرایطی می تواند باعث توانایی شود ولی نادانی حتما باعت ناتوانی می شود. پس اینکه مردمان گذشته ناتوان بوده اند در آن شکی نخواهد بود.
نون سوم نیازمندی است، کودک آدمی از بدو تولد تا پایان مرحله رشد جسمی و ذهنی، موجودی نیازمند است درصورتی که مسئولیت پدری و مادری بدرستی انجام شود و نیازهای کودک به موقع و به جا مرتفع گردد. در سن 18 سالگی باید بتواند با جذب در یک شغل نیازهای مادی خود را تا حد ممکن مرتفع سازد در غیر اینصورت پس از ادامه تحصیل این اتفاق باید بیفتد. استقلال مادی ، روانی ، عاطفی و فکری باید برای هرفرد عاقل و بالغ بوجود آید درغیر اینصورت فرد در مرحله وابستگی تثبیت می شود، مثلا نمی تواند دوری مادرش را تحمل کند (نیازمند مادر- نوع روانی) یا فرد به فرزندانش وابسته می شود (نیازمند فرزند- نوع روانی) و یا به پدر بدلیل نیاز مادی وابسته می ماند(نیازمند پدر- نوع مادی) اینها همه اشکال دارند، استقلال یعنی هرفرد چه زن و چه مرد قرار است روی پای خود بایستد نه روی پای دیگری و یا چسبیده به دیگری! از طرفی فردی را می توان توانا دانست که حداقل توان جهت برطرف کردن نیازهای اولیه اش را داشته باشد. انسان ها در گذشته نیازمند بودند و بدلیل این نیاز و ناتوانی دست به هر کاری می زدند. به خاطر یک لقمه نان حاضر بودند کلفتی و نوکری هر کسی را بکنند کاسه لیسی و پاچه خواری بسیار رایج بود اگر کسی توان مالی خوبی داشت آدم های بسیاری حاضر بودند غلامی یا کنیزی او را کنند. بندگی و بردگی رواج داشت. دختران خود را در ازای دریافت وجهی به ازدواج هر طحفه ای وادار می کردند با این کار یک نان خور از خانواده کم می شد. اصولا زن موجودی وابسته به مرد بود و زنان از روی نیازمندی به مرد(همان لقمه نان) هر گونه سرزنش، بی حرمتی و تحقیر شوهران خود را تحمل می کردند که مبادا توسط مرد تنبیه بدنی یا طلاق داده شوند.
و بالاخره نون آخر نگرانی است متخصصین روانشناس به ما می گویند وقتی فردی نیازش برطرف نشود نگران خواهد شد. نگرانی برعکس آرامش درونی است و گذشتگان همیشه در نگرانی زندگی می کرده اند شخص نگران نمی تواند به آرامش و آسایش فکر کند، شخص نگران حتی نمی تواند درست فکر کند و اگر این نگرانی در فرد مزمن شود کم کم اضطراب، ترس، وحشت جای آن را می گیرد که در نتیجه زندگی فرد کاملا مختل خواهد شد.
از زاویه دیگر این چهار نون نحس بگونه ای زنجیر وار یکدیگر را تولید یا تقویت می کنند، که ریشه همه همان نادانی است در نتیجه می توان گفت انسان درگذشته متاسفانه موجودِ نادان ِ ناتوان ِ نیازمندِ نگران بوده است.
حقیقتا زندگی بشر امروزه دچار تحولات زیادی شده و صنعت حداقل دو بار زندگی بشر را متحول کرده است. اولی حدود 250 سال قبل توسط گوتمبرگ اتفاق افتاد که صنعت چاپ را به بشر هدیه کرد و دومی اینترنت است که حدود 20 سال از تولد آن می گذرد. امروزه به دانایی رسیدن کار سختی نیست مشکل مردم امروز دانستن نیست، خواستن است و روانشناسان متفق القول اظهار کرده اند اگر روی فردی 1000ها ساعت کار تخصصی مشاوره ای صورت گیرد معلوم نیست در فرد تغییری ایجاد شود!! و با توجه به علم روز به نظر می رسد هیچ کسی یا هیچ قدرتی درجهان وجود ندارد که بتوان اخلاق یا رفتار کسی را تغییر دهد مگر آنکه خود او از درون چنین تغییری را خواستار باشد.
امروزه چهار "ب" جایگزین آن چهار "ن" شده است:
ب اول بهزیستی : بوجود آمدن نهاد بهداشت و درمان، نهاد آموزش و پرورش، نهاد ورزش و سرگرمی از جمله تغییرات عمده جهان کنونی است که زندگی کردن توام با لذت را برای ما فراهم ساخته است.
ب دوم برابری : انسان ها هرچند از نظر نژاد، جنسیت، سن، مذهب و ملیت متفاوتند اما دارای حقوقی معین، مشخص و برابر هستند.
ب سوم برادری: من و تو اگرچه از نظر فکری، احساسات و باورها متفاوتیم ولی در عین حال من و تو می توانیم از بودن درکنارهم لذت ببریم.
ب چهارم بردباری: این خصوصیت رفتاری و اخلاقی در اغلب جوامع امروز جهان نهادینه شده و باید آن را به فرزندان خود آموزش دهیم این رفتار بدلیل تنوع و تکثر ادیان، مذاهب و باورها در بین مردم دنیا توصیه شده است یعنی اگرچه بعضی باورهای تو در تضاد باورها و عقاید من قرار دارد ولی امید دارم مشکل خاصی بروز نخواهد کرد و عقاید تو از نظر من محترم و به آنها هرگز،هرگز اهانت نخواهم کرد و در مقابل آنها از خود بردباری نشان خواهم داد. نا گفته نماند در گذشته بدلیل همین تفاوت ها و نادانی که داشته اند هم دیگر را نصف می کرده اند.
اصلا خوب نبود
پاسخحذفمسخره ها
پاسخحذفممنونم عالي بود
پاسخحذفعالی بود ممنون
پاسخحذف