از وابستگی تا همبستگی

در این مقاله 8 مرحله وابستگی انسان به والدین خود از تولد تا 22 سالگی شرح داده خواهند شد. این مراحل به ترتیب عبارتند از:
همزیستی
چسبندگی
اعتیاد
عادت
وابستگی
جدایی و رهایی
استقلال و آزادی
همبستگی

1- مرحله همزیستی یا یکی بودن (Symbiosis) : این مرحله از زمان تولد تا سه ، چهار ماهگی اتفاق می افتد به این معنی که کودک خود را با جهان پیرامون خود یکی حس می کند و دست خود را از دست مادر یا اسباب بازی تشخیص و تفکیک نمی نهد گاهی در مفاهیمی از عشق نیز این مفهوم یعنی یکی بودن و یکی شدن و در آمیختن ذکر شده که بی شباهت به این نوع از وابستگی نیست.
2- مرحله چسبیدگی : در یک سالگی رخ می دهد چسبیدگی یا دوخته شده. کودک در این دوره به مادر یا کسی که از او مراقبت می کند می چسبد بنابراین بزرگترین خطر برای کودک جدا شدن مادر از او است، این امر باعث ایجاد نوعی اضطراب تحت عنوان اضطراب جدایی (Separation Anxiety) خواهد شد، که برای کودک 7 تا 16 ماهه کاملا طبیعی است بی جهت نیست روانشناسان به مادران توصیه می کنند تا دوسالگی در کنار کودک خود بمانند. نکته بعدی اینکه آن قلاب ارتباط فرزند به والدین درهمین 3 سال اول زندگی بوجود می آید. یعنی کودک به فردی که از او مراقبت می کند وابستگی شدید روانی پیدا خواهد کرد. علتش را 3 چیز می دانند : نظافت - تغذیه – بازی. در اواسط قرن 19 در آمریکا متوجه شدند جوانان آمریکا نسبت به والدین خود بسیار پرخاشگر هستند و حتی بخشی از موسیقی که در آن زمان تولید می شد علیه مادر و پدرها بود و آن قلاب ارتباطی جوانان به والدین وجود نداشت پس از تحقیقات بسیار دانشگاهی متوجه شدند در ابتدای قرن 19 افکار فمینیستی بطور گسترده در جامعه آمریکا رواج داشته که در نتیجه مادران ترجیح می دادند برای کودک خود یک پرستار استخدام کنند و از شیر دادن به بچه خود سر باز می زدند. لذا کودک این قلاب را با پرستارش بوجود می آورد و تحقیقات نیز این واقعیت را نشان داد و جوانان آن احساس را با پرستار داشتند و برعکس در مقابل مادر و پدر خود قرار گرفته بودند.
3- مرحله اعتیاد (Addiction) : در سن 3 سالگی بوجود می آید. اعتیاد به این معنی که شخص معتاد در زمانی خاص به آن ماده احساس نیاز می کند و همه چیز را زیر پا می گذارد تا آن ماده را بدست آورده و پس از ارضاع از آن ماده به روال عادی برگشته و به زندگی خود ادامه می دهد. کودک نیز ممکن است ساعت ها سرگرم بازی باشد ولی به محض اینکه مادر خود را طلب کند و او را در جای خود نیابد حتی چند ثانیه را نمی تواند تحمل کند، و اوضاع برای او دشوار خواهد بود. پس این نوع وابستگی به شدت حالت قبل یعنی چسبیده و دوخته شده نیست.
4- مرحله عادت (Habit): در 5 سالگی اتفاق می افتد. در این سن کودک به عزیزانش عادت کرده و ترجیح میدهد وقتش را با آنها سپری کند ولی اگر مدتی جدایی افتاد می تواند تحمل کند. عادت با اعتیاد متفاوت است، عادت را می توان تغییر داد ولی اعتیاد را خیر.
5- مرحله وابستگی (dependency): درسن 8 سالگی اتفاق می افتد. در این سن کودک عقلی هر چند ناقص از طریق هوش خود بدست آورده و می فهمد که موجودی است ناتوان و شدیدا نیازمند و محتاج به دیگران به خصوص والدین. کودکان در سن 11-8 سالگی به مرگ پدر و مادر خود می اندیشند و این فکر آنها را آزرده خاطر می کند و از دست دادن هر یک از آنها ضربه جبران ناپذیری به کودک وارد خواهد کرد و از این حیث پدر و مادر باید به بچه ها آرامش دهند. ابراز علاقه ای که می کنند برعکس تصور بزرگترها از روی احتیاج و نیاز است و نه از روی محبت و عشق. لذا زندگی خود را سخت وابسته به والدین می دانند.
نکته قابل توجه این است که 99% مردمان در طول 99% تاریخ شناخته شده بشر در همین مرحله وابستگی مانده اند نیازمندی مردمان در گذشته آنها را وابسته نگه میداشته و حتی بسیاری از گیرو گرفتاریهای ما مردم ایران هم وابستگی است، پدر و مادرها ترجیح می دهند به هر علتی فرزندان را در نزدیکی و تحت کنترل خود نگاه دارند تا آنکه آنها را رها کرده تا خود مستقلا فکر کنند تصمیم بگیرند و زندگی کنند. به خصوص مادران ایرانی اصلاحا بند ناف روانی کودک خود را نبریده و در نتیجه نوجوان ما به بلوغ روانی نمی رسد یا خیلی دیر به این بلوغ نایل می شود. از نظر علمی وابستگی در بازه سنی11-8 سال طبیعی است ولی در سنین بالاتر باعث گرفتاری و نادرست بحساب می آید.
6- مرحله جدایی و رهایی (Separation): این مرحله از زندگی به خودی خود اتفاق نمی افتد و بلکه پدر و مادر باید کارهای لازم را انجام دهند تا مرحله جدایی و رهایی در سن 12 سالگی فرزندشان به نتیجه برسد. این مرحله یعنی همان بریدن ناف روانی است هر چند سخت است اما باید انجام شود. کودک در مواردی باید بدون پدر و مادر در منزل نزدیکان بماند و بفهمد یا به این نتیجه برسد که بدون پدر و مادر می توان زنده ماند و خوب و خوش بود. در آمریکا بچه ها را در این سن برای مدت 4 روز و 4 شب به کمپی می برند و از پدر و مادرها می خواهند هیچ گونه تماس حتی تلفنی با فرزندان برقرار نکنند. روز اول به بچه ها سخت خواهد گذشت ولی از روز دوم بچه ها با هم ارتباط برقرار کرده و به عبارتی عادت خود را تغییر می دهند.(یعنی اگر قبلا در کنار پدر و مادر خوب و خوش بودند حال در کنار دوستان خوب و خوش خواهند بود) و این یعنی همان قطع بند ناف روانی یا همان تولد روانی کودک. یعنی کودک خوب بودن حال خود را در گرو خوب بودن والدین نمی بیند.
7- مرحله استقلال و آزادی (independency): حدود 18 سالگی که فرزند ما یک نوجوان است باید بتواند استقلال یابد و خود بتواند فکر کند و تصمیم بگیرد و احتمالا اگر لازم بود احتیاجات فیزیکی خود را نیز بدست آورد. پدر و مادر باید از 12 تا 18 سالگی تمام کوشششان این باشد که این استقلال اتفاق افتد و کودک یا نوجوان پس از استقلال به آزادی نیز خواهد رسید. در خانواده های ایرانی مشاهده می کنیم محبت بیش از اندازه مادر و پدرها به فرزندان باعث شده جوانانی فلج و ناتوان داشته باشیم. شاید ما این نتیجه را نخواهیم و نپسندیم ولی رفتار اشتباه ما مثل محبت زیاد ، تحت کنترل داشتن ، ضعیف پنداشتن ، نگاه منفی به دنیا و آدم ها همه و همه دست به دست داده اند که نوجوان ما فردی ضعیف و نحیف بار آمده و حتی برای کوچکترین تصمیم ها به ما مراجعه نمایند. قابل توجه است در سن 18 سالگی نوجوان ما دو راه خواهد داشت ادامه تحصیل یا رفتن به دنبال شغلی و استقلال یافتن در حالت اول هیچ ایرادی نخواهد بود نوجوان خود را از نظر مالی حمایت کرده تا بتواند درس خود را راحت تر به پایان برد.
8- مرحله همبستگی : آخرین مرحله است که پس از استقلال و آزادی در سن 18 تا 22 سالگی اتفاق می افتد. در این مرحله فرد احساس می کند به تنهایی می تواند به راه خود ادامه دهد و تصمیم لازم را بگیرد. ولی نظام خلقت بر مبنای ارتباط با دیگران تعریف شده که جوان در این فاصله از احساس تنهایی ناراحته و دوست داره با دیگران ارتباط پیدا کند در حالی که محتاج هیچ کس و هیچ چیز نیست یعنی روی پای خود ایستاده و احتیاج او به فرد خاصی نیست حتی بعضی احتیاجات خود را مثلا اگر مکانیک یا برق کار یا بنا یا پزشک است می تواند برآورده سازد. مرحله همبستگی اینست که من اگر چه به شام شب محتاج نیستم و تو هم به شام شب محتاج نیستی ولی می توانیم شبی را با هم دیگر باشیم و اگر گرسنه شدیم من یا تو غذایی را خواهیم خورد. نه به خاطر اینکه من گرسنه شدم به دنبال تو می افتم بلکه به این دلیل که من به تو مشتاق هستم و تو را دوست دارم و مایلم با تو باشم. معنی عشق نیز از همین جا بوجود می آید عشق حقیقی در کسانی بوجود می آید که از مرحله وابستگی و استقلال گذشته اند و به همبستگی رسیده اند.




۱ نظر: