عقلانیت یا خطای ذهن


تفکر تعقل و اندیشه اساس فعالیت ذهن است. عقل در جایی دیگر در طبیعت دیده نشده و پدیده ایست که انسان می تواند بوسیله آن روابط پنهان اشیائ و جهان طبیعت را کشف و درک کند، معیاری به لحاظ اندازه گیری و مقایسه داشته باشد و بدلیل توانایی در ایجاد مفاهیم کلی و برداشتی تجریدی و انتزاعی از جهان او را ممتاز از بقیه موجودات می کند. و می دانیم عقل در 7 سالگی علایم خودش را نشان می دهد و بین 18-22 سالگی به کمال خود می رسد. ولی متاسفانه از آنجایی که باید عقل را در انسان آفرید بیش از نیمی از مردم در کشورهای پیشرفته و متمدن امروز از آن بی بهره هستند و مردم به خاطر این نبودن و بکار نگرفتن عقل در زندگی، برای خود و دیگران مشکلاتی را بوجود می آورند.
می دانیم اگر فردی از چنین نیرویی بی بهره باشد و یا آن را بکار نگیرد تحت تاثیر حس، تجربه و یا امر و توصیه و یا احتمالا حدس و گمان و تقلید و تلقین و یا تخیل و تصور و یا احساسات و عواطف و هیجانات خودش عمل می کند و در چنین چهارچوبی بدون تردید وقتی به موضوعات اساسی زندگی می رسد با مسایل و مشکلات جدی روبرو می شود. و آنچه این افراد به آن فکر می گویند چیزی است غیر از تفکر و تعقل و اندیشه و بلکه فکرنما و فکرگونه است و فعالیتی از ذهن است که خودکار و نا آگاه و مسلط بوده و به بیانی می توان گفت فکری است بد ، غلط و منفی که متاسفانه فکر بد ، غلط و منفی باعث احساس بد خواهد شد، که خود یکی از عواملی است که باعث افسردگی می شود.
در این قسمت به پانزده مورد از خطای ذهنی که خود نشان دهنده معیاری از عقلانیت فردی است به طور مختصر اشاره خواهد شد، قبل از آن لیستی از عناوین مطلب ارائه و در ادامه مشروح هر مورد قید شده است.
1- اصل این همانی:
2- اصل علیت :
3- اصل عدم تضاد و تناقض:
4- تعمیم بی اندازه و بی حد:
5- قیاس مع الفارق:
6- نتیجه گیری غلط با شیوه ای دیگر:
7- احساس من واقعیت خارجی:
8- خصوصی سازی قوانین جهان و خدا:
9- نظام ذهنی همه یا هیچ:
10- حواس حساس و احساس غیر حساس :
11- اغراق و قلو:
12- کلمه باید و نباید در زندگی:
13- برچسب زدن:
14- برداشت و دریافت بد از زندگی:
15- بی اعتنایی به ضرورت زمان و مکان:

-------------------------------------------------

1- اصل این همانی: آنچه هست هست و آنچه نیست نیست جهان قبل از من و شما وجود داشته و بعد از من و شما نیز وجود خواهد داشت. درست است که ما دراین جهان ناظر و بگونه ای آن را دریافت یا ترجمه می کنیم اما واقعیتی در خارج موجود است و تمام تلاش خود را بکار می گیریم تا این واقعیت را آنچنان که هست بشناسیم. درست نیست که بگوییم واقعیتی در کار نیست. یا آنچه دوست نداریم بگوییم وجود ندارد و آنچه را دوست داریم بگوییم موجود است و خود را آسوده کنیم. این نفی و این انکار باعث مشکلات بسیاری خواهد شد.

2- اصل علیت : هر پدیده ای در جهان دلیل و علتی دارد و در خلاء و عدم نمی تواند وجودی را امکانپذر دانست، هیچ اتفاقی و موضوعی بی علت بوجود نیامده است. علل ثابت و معین معلول مشخصی را بوجود می آورد. در حالی که هر معلولی می تواند چندین علت داشته باشد درک و تشخیص مسئله باعث بر طرف شدن بسیاری از سوء تفاهم ها است. در نهایت با درک قوانین جهان می توان اهداف را طوری تنظیم کرد که به نتیجه برسد چون جهان دارای قوانین ثابت و فرموله شده ای است که طبق آن کار می کند. هواپیمایی حاوی 200 مسافر از تهران پس از چند ساعت به پاریس می رسد. در طی این مسیر باید میلیون ها میلیون قانون بدرستی و دقیق انجام شود تا این هواپیما به مقصد برسد و اگر اتفاقی 1 در 1000 روی دهد نباید گفت بی علت این هواپیما سقوط کرده بلکه باید گفت حتما و حتما علتی داشته است.
و باز دراین میان هستند بعضی از مردم که تقدم و تاخر اتفاقات را علت و معلول یکدیگر می دانند یعنی علت اتفاق دوم را اتفاق اول می دانند در حالی که در بسیاری موارد این دو اتفاق ربطی به هم نداشته و هر یک علت های متفاوت ازدیگری دارد.
در مواردی افراد همبستگی correlation را با علیت causality یکی و یکسان فرض می کنند، این هم یک خطای ذهنی است. همبستگی یعنی همراه شدن پدیده ای با پدیده ای دیگر به طوریکه افزایش یکی باعث افزایش یا کاهش دیگری و برعکس می توان دید. اما ارتباط ارتباط علی نیست. به این مثال توجه کنید: مشاهده می شود در صد هزار اتومبیل چتر قرار دارد و در صدهزار دیگر چتر نمی بینند آنگاه بررسی علمی دقیق نشان داده که تعداد تصادفات در اتومبیل های حاوی چتر 2 تا 4 برابر اتومبیل های فاقد چتر است در اینجا بین چتر و تصادف یک همبستگی وجود دارد ولی رابطه آن علت و معلولی نیست یعنی شما با حذف چتر از اتومبیل نمی توانید تصادفات را کم کنید و با گذاشتن چتر در اتومبیل نمی توانید موجب تصادف شوید چون علت تصادف بارندگی است و نه چتر.

3- اصل عدم تضاد و تناقض: یک شی نمی تواند هم زمان سیاه و سفید باشد. اگر من زنده هستم پس مرده نیستم و اگر مرده هستم پس زنده نیستم پس جمع و اجتماع دو موضوع متضاد امکان پذیر نیست.
بسیاری از مردم بیان مطالبی دارند که پر از تناقض است. در تعریف واقعیت و حقیقت آورده اند حقیقت آن است که باید باشد، در مقابل واقعیت قرار می گیرد که یعنی آنچه هست. مثلا دوست داشتن یک حقیقت است و باید باشد ولی اکنون دشمنی است که واقعیت است بنا براین باید از واقعیت که بد است به سمت حقیقت حرکت کنیم که خوب است.
تعریف دیگر حقیقت تطابق شناخت با واقعیت است یعنی آن زمان که درک و شناخت من با واقعیت بیرونی تطابق دارد بنابراین صحبت من حقیقت است و واقعیت. مثلا اگر بگویم دمای هوا 35 درجه سلسیوس است و دماسنجی بیاورند که 35 درجه را نشان دهد جمله من حقیقت است و حال آنکه اگر دماسنج دمای 30 یا 40 درجه را نشان دهد جمله من حقیقت نیست بنابراین آنگاه که شناخت من از واقعیت با واقعیت منطبق است من نظری حقیقی دارم و در غیر اینصورت نظر من غیر حقیقی و غیر واقعی است.
در تعریف سوم: حقیقت جمله ای است که در یک سیستم یا مجموعه جمله ای متضاد با آن وجود داشته باشد که درست نباشد. در مسائل حقوقی اگر وکیل شما ثابت کند که شما در زمان وقوع جرم در محل وقوع جرم نبوده اید از آنجایی که نمی توان جرمی را مرتکب شد ولی در جای دیگری بود بنابراین شما تبرعه می شوید.
بیشتر مردم در سیستم فکری خود این اصول را رعایت نمی کنند و سیستم فکری آنها پر از تضاد و تناقض است. باران را رحمت می دانند ولی همین باران وقتی به سیل تبدیل می شود آن را زحمت یا قهر طبیعت می دانند یا شفا را رحمت می دانند اما با مریضی که بوجود آمده که بعد از آن شفا بوجود آمده کاری ندارند و همه اینها تناقض است.

4- تعمیم بی اندازه و بی حد (over Generalization) : مردم از روی یک یا احتمالا دو واقعه یا حادثه قانونی کلی می سازند همسری از شهری گرفته اند اگر همسر آنها خوب در آمده باشد حکم می کنند همه مردم آن شهر خوبند و اگر بد از کار در آمده باشد حکم می کنند همه مردم آن شهر بدند یک چنین نگاهی به جهان ناشی از نادانی است این افراد از حوادث فاجعه سازی می کنند مثلا اگر واقعه ای روی دهد نتیجه می گیرند این واقعه بارها تکرار خواهد شد. اگر کسی به آنها شغلی ندهد یا موافقت نکند فرض می کنند که هیچ کسی به آنها شغلی پیشنهاد نخواهد کرد. اگر فردی به درخواست ازدواج آنها جواب ندهد نتیجه می گیرند که هیچ کس مایل به ازدواج با آنها نیست. یا به خانه شما زنگ می زنند اگر شما نباشید به شما می گویند ما بسیار نگران شدیم و نبود فرد را در خانه با نابودی او یکسان می گیرند. و حتی مسائل مرگ و زندگی را به موضوعات کوچک ربط می دهند. مُردم از بس به تو زنگ زدم، مُردم از بس با تو حرف زدم تو با این کارهایت منو کشتی در حالی که نه تنها مرگی در کار نیست بلکه درد و رنجی هم در کار نیست.

5- قیاس مع الفارق: بعضی از مردم مسائلی را که بهم ربطی ندارند را به یک دیگر ربط می دهند به طوری که ظاهرا نتیجه گیری و ربط آن دو استدلالی و منطقی جلوه می کند. کودکان در سنین 6 یا 7 سالگی به بعد نیز این کار را می کنند. چون دیشب خانه همسایه را دزد زده پس امشب نوبت خانه ماست که دزد به آن وارد شود. بزرگترها وقتی در روزنامه ای می خوانند پسر 17 ساله ای دچار فلان تصادف یا فاجعه شد چون آنها یک پسر 17 ساله دارند نتیجه می گیرند که او نیز احتمالا دچار همان مشکل خواهد شد بنابراین نگران او می شوند برای او موانعی را بوجود می آورند و در بعد نظام فکری این افراد برای همیشه مشکلات و موانعی می تراشند با یک استدلال غلط.

6- نتیجه گیری غلط با شیوه ای دیگر: نتیجه گیری مانند قیاس مع الفارق است اما این نتیجه گیری با روشی دیگر انجام می شود که در این رابطه توضیح بیشتری نمی دهیم.

7- احساس من واقعیت خارجی: من چون از شما خوشم می آید پس شما فرد خوبی هستید یا چون من در آمریکا بهم بد می گذره پس آمریکا جای بدی است. این طرز تفکر بسیار وسیع در جامعه ما وجود دارد. در حالی که ما می دانیم احساسات ما قادر به تشخیص واقعیت خارج نیستند در حالی که این مقوله فقط توسط عقل قابل تشخیص هستند ولی افراد احساس و هیجان خود را منبع تشخیص واقعیت ذهنی خود قرار می دهند که خود گرفتاری بزرگی است. در بعد وسیع تر مردم دست به فرافکنی یا projection می زنند یعنی مثلا اگر من تو را دوست دارم پس در نتیجه تو هم باید مرا دوست داشته باشی یا اگر من آرزو می کنم تو در زندگی موفق شوی پس در نتیجه تو در زندگی خود موفق خواهی شد یا موفق هستی. حتی بدتر از آن بعضی مردم بر این باورند که اگر چیزی را با تمام وجود بخواهند آنگاه آن چیز را حتما بدست خواهند آورد و بر این باورند که خواست آنها قوانین و خصائص بین اشیاء جهان را بهم می ریزد تا خواست آنها بوقوع پیوندد. در حالی که بدون تردید چنین نبوده و نخواهد بود. شما خود می توانید حدس بزنید خطا و اشتباه چقدر زیاد است یعنی احساس خود را به درک واقعیت ربط دهیم.

8- خصوصی سازی قوانین جهان و خدا: به این معنی که من تصور می کنم فردی کاملا استثنائی هستم تا آنجایی که حوادث جهان به خاطر من تغییر می کند بدلیل کارهای خوبی که کردم روز تولد من آفتابی شده و یا بدلیل اشتباهی که کردم آن روز به یک باره طوفانی شده است. قطعا دلایل آفتابی و طوفانی مسائل دیگری است و مسلم است که در شهری که میلیون ها نفر در آن زندگی می کنند به خاطر من هوا بارانی نخواهد شد. این افراد به دلیل خود مداری و خود خواهی، خود را با طبیعت همراه و حتی خود را با خدای خود همراه می بینند و در ذهن خدایی انسان گونه و انسانی خداگونه دارند و گاهی خود را خدا می بینند. اگر حوادث و اتفاقات جهان برخلاف میل این افراد انجام شود این افراد خود را به گونه ای گناهکار و خود را مستوجب آن حوادث سخت می دانند. در مواردی این افراد بدلیل این طرز تفکر یعنی شخصی کردن خدا و جهان در خود احساس مسئولیت کرده و تصور می کند رسالتی دارد و خود را نجات دهنده دیگران می دانند و مسئولیت بزرگی در خود احساس می کنند. بدون آنکه با موضوعات و مسائل آشنایی داشته باشد.

9- نظام ذهنی همه یا هیچ: نظام ذهنی که در آن همه موضوعات و مسائل دنیا را به خوب و بد ، دوست و دشمن تبدیل می کند. این افراد معمولا بدلیل طرز فکر خود دنیا را تاریک می کنند و کمی روشنایی در آن می بینند. ما در دنیایی زندگی می کنیم که دارای تفاوت بسیار هست ولی دارای تضاد یا خوب و بد کمتری است ولی این افراد تفاوت ها را به تضاد تبدیل می کنند برای همین دنیای آنها تاریک می شود. در حالی که ما می توانیم در این دنیای بسیار متنوع و متفاوت بگونه ای زندگی کنیم که بسیار لذت بخش هم باشد.

10- حواس حساس و احساس غیر حساس : ما باید حواس ما بسیار حساس باشد و نباید احساسات ما بسیار حساس باشد. درست برعکس آنچه در مردم یافت می شود یعنی مردم احساسات آنها بسیار حساس است و وزش بادی آنها را بسیار ناراحت می کند و این یعنی نداشتن پوست روانی. در حقیقت فرد حساس و بی احساس کسی است که از یک طرف آنچه که بد است و بسیار کوچک را بزرگ و آنچه که خوبست و بسیار بزرگ را هم کوچک می کند. بنا براین شما با کسی روبرو هستید که اگر از پنجره ای منظره ای را نگاه می کند احتمالا کثیفی پنجره را می بیند ولی متوجه زیبایی منظره نمی شود. چنین افرادی بدنبال مسائل و مشکلاتی می گردند و امروزه دنبال هر چه بروید می یابید، این افراد بدنبال بدی و کثیفی هستند و جهان را پر از بدی و کثیفی می بینند. متاسفانه در کودکی چشم های ما را گرفتند و عینکی به ما داده اند که دنیا را بسیار بد و منفی می بیند و با ضرب المثل هایی نیز گرفتار هستیم مثل با یک گل بهار نمی شود و جوجه ها را آخر پاییز می شمارند اوضاع بدتر هم می شود. در نظر این افراد بد ها واقعی و خوبی ها تصادفی هستند.

11- اغراق و قلو: جمله ای را چند بار به بچه مان می گوییم بعدا می گوییم 1000 بار این حرف را به تو گفته ایم یا چند دقیقه منتظر دوستمان می ایستیم بعدا می گوییم ساعت ها منتظر تو بوده ام تصور این است که صفر اهمیت ندارد و می توان 10 را به 100 و 1000 و همچنین 1000 را به 100 و 10 تبدیل کرد بهمین دلیل در جوامعی پدیده های کمی به پدیده های کیفی تبدیل شده اند وقتی زبان تعریف از کسی باز می کنیم بسیار فرد را بزرگ می کنیم وقتی قرار شد کسی را تخریب کنیم آنچنان این کار را انجام می دهیم که انگار از آن موجود بدتر و کثیف تر در جهان وجود ندارد.

12- کلمه باید و نباید در زندگی: بطور عادی بیش از 30 یا 40 باید و نباید در زندگی وجود ندارد. ولی بعضی از مردم بیش از 1000 باید را در زندگی خود وارد کرده اند و در نتیجه خود و دیگران را در قفس گرفتار کرده اند و حال آنکه بسیاری از بایدهای این افراد نه تنها خوب هم نیست بلکه بسیار عادی است که با آن باید باعث می شود آن مطلب ساده و معمولی بسیار مهم جلوه کند و فرد را در هنگام عدم اتفاق آن باید بسیار خشمگین و مضطرب کند. فردی به مهمانی نمی آید بقیه افراد در مورد وی چنین می گویند او باید می آمد و اگر نیامده باید خبر می داده است پس او آدم بدی است. برای انجام سنن و رسوم گذشته خیلی باید و نباید بکار می برند و برای قوانین کم اهمیت باید می گذارند.

13- برچسب زدن: بسیاری از مردم با گفتن اینکه آن فرد زن است – آمریکایی است – خداشناس است یا نه؟ – پیر است یا جوان؟ که در این روش ما یک مفهوم وسیع و گسترده و پراکنده را با یک لغت توصیف می کنیم و بعد از آن نتیجه معلوم است که چه خواهد شد، یعنی این افراد از آن لغت به بعد را ادامه داده تا آن موضوع را تخطعه کنند. این برچسب باعث می شود که ما از دقت بکاهیم و بسیار کلی به موضوع بنگریم در این روش ها زمینه بحث برای دیگران نیز بسیار تنگ و سخت می شود. با آوردن کلمه مادر زن یا مادر شوهر فرد را آنچنان می کوبیم که طرف نمی تواند سر بلند کند، در حالی که آن مادر شوهر مادر هم بوده اند دختر هم بوده اند دکتر یا مهندس هستند یا انسان هستند، همه نادیده گرفته می شود. در یک چنین نظام ذهنی خوبان را بسیار خوب و بدان را بسیار بد می دانند در حالی که خوبی خوبان نه آنچنان است که گفته شده و بدی بدان آنچنان نیست که نوشته شده، من و شما در دو طرف سکه ای هستیم که یا شاید خوب و یا شاید کمی بد هستیم و همه ما بگونه ای شبیه و مانند هستیم و برابر و برادریم و می توانیم به هم دیگر کمک کنیم و نه بت بسازیم و به بت پرستی نپردازیم و با این برچسب ها فاصله ها را زیاد می کنیم درحالی که در واقعیت چنین نیست.

14- برداشت و دریافت بد از زندگی: بعضی از ما زندگی مادی و طبیعی را زائد و بی فایده و خوار می شماریم تا جایی پیش می رویم که حتی در زبان آن را دنیایی خاکی حیوانی شهوانی و شیطانی توصیف می کنیم و در پی این کار بدنبال جهان یا جهان های دیگری هستیم و باز هم برای توصیف آن جهان ها مجبوریم همین قواعد جهان مادی و همان زبان و قواعد و همان استدلال ها را بکار بریم. از تحقیر جهان مادی در نهایت به تحقیر بدن می رسیم و مسئله سلامت و لذت بردن را هم کم یا بد بشمار می آوریم. گاهی تا جایی پیش می رویم که احساس بی نیازی به دنیا و طبیعت می کنیم و با گفتن اینکه دنیا دو روزه ( که نیست) یا با یک چشم بهم زدن تمام می شود ( در حالی که با میلیاردها چشم بهم زدن تمام نمی شود) بگونه ای بیمارگونه الفاظی را برای دنیا های دیگر بکار می بریم که بسیار سیاه و تاریک است و احساس در قفس بودن و تنگی و تاریکی در این جهان می کنیم. در حالی که اگر ما واقعا به خالقی باور داشته باشیم که خالق هم جهان مادی و هم جهان غیر مادی و معنوی و روحانی است به نوعی خلقت بخشی از خلقت او را نادیده گرفته ایم و با تصوراتی موهومی از جهان هایی دیگر ارتباط خود را با طبیعت از دست می دهیم این افراد اغلب به نیروهایی ماورایی و موجوداتی عجیب و غریب معتقدند و اتفاقات جهان طبیعت که حقیقت دارد را هم به همان جهان موهومی ربط می دهند.

15- بی اعتنایی به ضرورت مکان و زمان: من و شما در جهانی زندگی می کنیم به این معنی که در مکانی که در آن قرار داریم و ایستگاه و پایگاهی که در آن استقرار داریم و به جهان و جهانیان نگاه می کنیم. باید شرایط و موقعیت مکان را رعایت کنیم و از جانب دیگر اگر در قرن بیستم یا بیست و یکم هستیم در این زمان زندگی می کنیم و نه در پنج قرن قبل یا بعد زندگی کنیم نمی توان در نا کجاآباد جهان زندگی کرد و نه در دل تاریک تاریخ!! موضوع ضرورت زمان و مکان با مسئله جبر و بخصوص جبر تاریخ فرق می کند. نه جبری در همه زمینه ها برای انسان وجود دارد و نه تاریخ تعیین کننده در امروز است زمینه ساز است و مقدماتی را فراهم می کند ولی انسان آزاد و فعال می تواند در همه زمینه های زندگی تغییراتی بوجود آورد در زمینه ضرورت زمان و مکان توجه به سه مطلب زیر اهمیت خواهد داشت:
الف- رعایت سن خود و دیگران
ب- رعایت سهم خود در این جهان
ج- رعایت حق خود و دیگران
این 15 مورد اغلب در ذهن ما بصورت خود کار عمل می کند و باعث ایجاد فکر بد و غلط و منفی می شود و رهایی از آن مستلزم تمرین و موشکافی دقیق در نظام ذهنی ما خواهد بود ولی غیر ممکن نیست همانطور که کم کردن وزن اضافی بدن گرم به گرم قابل انجام است این تغییر و اصلاح موارد فوق اگر آن را کشف کردیم برطرف کردن آن با صبر و حوصله میسر خواهد شد.

به این عادت درآمیزیم که هیچ موضوع اساسی را بدون ارزیابی و دقت لازم و تجزیه تحلیل دقیق آن نه به قبول و نه به رد آن بپردازیم تا بدینوسیله به درک واقعیت و شناخت حقیقی برسیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر